گاهی وقتی به مهمانی های خانوادگی خودمون میرم واقعا از این همه تجمل و ریخت و پاش حالم بهم می خوره... وقتی می بینم برای ی مهمونی خیلی ساده که کلا ماکسیمم 25 نفر هستند کلی غذا و دسر وجود داره و کلی هم غذا و دسر اضافه باقی می مونه واقعا حالم بهم می خوره! حالم از این بهم می خوره که من ِ نوعی که مهمان اون جمع هستم شکمم سیر هست(خداروشکر) و نیازی ندارم که کَسی بهم غذایی بده که من رو سیر کنه...
اما در عین حال وقتی من دارم غذا می خورم هزاران آدم در حال مرگ هستند از روی گرسنگی!!! یعنی من ِ شکم سیر در اون جمع دارم غذایی می خورم که تابه حال هزاران بار خوردم اما آدمی دیگه در اون وضعیت داره جون میده فقط بخاطر ی لقمه نان!!!
نمی دونم انسانیت کجا رفته...شاید من خیلی آدم پولداری نباشم اما می تونم ی کم از این ریخت و پاش ِ فعلی ام بزنم و به اون کودکی که از گرسنگی جون میده کمک کنم. می تونم خیلی کارها کنم که در حال حاضر که قرن 21 هست و عصر دیجیتال آدمی از گرسنگی تلف نشه... و خیلی کارها می تونم بکنم که هم نوع خودم محتاج نباشه برای نون ِ شبش!
+ بد نیست ی کم به خودمون یادآوری کنیم که انسانیم و خدا برای همین ما رو آفریده که از انسانیت خودمون استفاده کنیم و نگذاریم انسانی دیگر از روی گرسنگی وفقر بمیرد...
از صبح که بیدار میشم خوبم...
کلی شاد و سر حالم و در طول روز هم کلی می رقصم و شادی می کنم...
اما نمی دونم بعد از دیدن ی عده آدم کلی افسرده میشم و اصلا حوصله چیزی رو ندارم...
نمی دونم چرا...
اصلا حالم خوب نیست...!
خدایا کمکم کن...
Not from the stars do i my judgement pluck;
And yet methinks i have astronomy, but not to tell of good or evil luck,
of plagues,of dearths,or seasons' quality
Nor can i fortune to brief minutes tell
pointing to each his thunder, rain and wind
Or say with princes if it shall go well
By of predict that i in heaven find
But from thine eyes my knowledge i derive,
And , constant stars, in them i read such art
As truth and beauty shall together thrive
If from thyself to store thou wouldst convert
Or else of thee this i prognosticate: Thy end is truth's and beauty' s doom and date
من قدرت قضاوتم را از ستارگان بیرون نمی کشم، معهذا فکر می کنم ستاره شناسی را می دانم، اما نه برای اینکه از طالع خوب یا بد یا از وبا و طاعون و یا از تنگسالی و کیفیت و فصول چیزی بگویم، و نه می توانم دقایق کوتاه و آنچه را که در آنها اتفاق می افتد پیشگویی کنم و در هر کدام از آنها رعد و باد و بارانشان را تعیین نمایم و یا، با آنچه در آسمان می بینم و می یابم، پیش بینی ها کنم و به امراء بگویم که این امر با موقعیت همراه خواهد شد یا نخواهد شد.
اما از چشم های تو،که آگاهی و دانش من از آن سرچشمه می گیرد و ناشی می گردد، و از ستارگان ثابتی که در آنها جا دارد چنین هنر و دانشی را می خوانم که راستی و زیبایی با هم رشد می کنند و شکوفا می گردند، اگر تو از خودت ثمر و حاصلی ذخیره سازی. و الا درباره ی تو این پیشگویی را می کنم که پایان روز و سرنوشت زیبایی و راستی است.
(شکسپیر)