باز برایت نوشتم آنقدر نوشتم که دستهایم تاول زده بود...من برایت همه حرفهایم را در کاغذی نوشتم و آن کاغذ را برایت پست کردم...وقتی می خواستم نامه را به پستچی بدهم پستچی می گفت چه عطر دل انگیزی در این نامه می پیچد،او هم فهمید همیشه برایت با عطر گلهای بهاری می نویسم!
نمی دانم تو هم برایم نوشتی یا نه اما این را خوب می دانم که نامه ام را چندین بار یا چندین هزار بار خواندی! مانند همیشه...دیگر برایم عادت شده نامه های بی جواب،دیگر برایم فرقی نمی کند که نامه را جواب دهی یا نه اما دوست دارم حداقل یکبار،یکبار هم که شده نه برای دل من برای دل خودت جوابم را دهی.
حداقل چشمانی را منتظر نگذار،چشمانی که سراسر پر شور و اشتیاق تو را فرا می خوانند...
تا آخرین لحظه که بخواهم وداع بگویم تو را فرا می خوانم...
پ ن:بعد از مدتها اپ کردم،تاخیرم عادی شده!:دی
پ ن: بهار و سالی نو فرا می رسد!چه زود!
پ ن:سال نو مبارک...
چه زود گذشت خیلی زود همه چی تمام شد،همه چی...
با اینکه از بهمن ماه متنفرم اما بد نبود...شاید چون زود گذشت!
لحظاتی دیگر باز متولد می شوم!یک سال بزرگتر!
درست 144 ساعت دیگر یک سال بزرگتر می شوم اما... یعنی از 2 سال قبل بزرگتر شده ام؟
آری!بزرگ شده ام!اما باز هم باید بروم...به راهی دراز و طولانی...
چه زود گذشت همه چیز مانند ابر و برق گذشتند...!
آنقدر زود که تا سرم را برگرداندم دیدم پلهایی پشت سرم هستند که تا حدودی درست شده اند اما کامل نه...!
یعنی آنقدر زمان زود گذشت که دیگر نتوانستم همه را زودتر از وقت موعد درست کنم...
و این یعنی نا تمام،ناتمام ماندن کارهایی که می شد وقت گذاشت و ساخت،از نو...
اما وقتی با خودم می اندیشم،به این پی میبرم حداقل توانستم جبران کنم،
جبران پلهای خراب شده!باآنکه همه ی آنها ساخته نشد اما بیشتر آنها ساخته شد...
_____________________________________________________________________
پ ن:چه زود بهمن ماه به اتمام رسید...خیلی زود تمام شد.
پ ن:اسفند سالروز من...
پ ن:ممنون که هنوزم صدایم را می شنوی