خیلی قشنگ ِ وقتی بهـــــتریــــن دوستت وقتی تو چـــــادر سر می کنـــــی مقنعه سر کند و بهت نشون بده که همدلید و تو تـــــنها نیــــستی...!
حتی اگر واقعا برای تو نبوده اما خیلی قشنگ ِ که آرامش سراغت میاد...
زیباست وقتی می بینی هم عقیده اید و بــــا تمام مشکلاتت و محدودیتت بهت آرامش رو منتقل می کنه و ســـــعی می کنه تو رو بی خیــــال کنه از همه چـــــی...!
و از همه زیباتر اینه که می بینی ی دوست داری که اگر بیشتر از خواهر خودت دوستش نداشته باشی کمـــــتر نیست و این یعــــــــنی ســــاختن ِ آرامش...!
پ ن:ساناز ِ عزیزم ممنون از اینکه هســــتی...
پ ن:خدایا ممنونم ازت برای اینکه ی دوست خوب بهم دادی...
پ ن:چقدر بلاگم سوت و کور ِ انگار دیگه کَسی از اینجاها گذر نمی کنه
خواهـرم;
دوسال است که میلاد زیبایت می آیند و می روند و من برایــــت هــــدیه ای کـــه لایـق ِ تو باشد پیـدا نکرده ام...
با انــــــدک پولی که داشـتم تمامی مغــازه های شهـر را گشتم اما هـرگز آن هـدیه مورد نظر یافــــــت نشد...
پـس تصمیم گرفتم حال که 5 ماه از میـــــلادت می گذرد و مــــــن فرصــتی دارم برایت بنویسم ، آنرا در قـــلب زیبایت به یـادگار بگذارم...
تــــــــو
دوست داشتنی ترین فرد زنــــــدگی ام پس از پدر و مادرم هستی...
هـــــرگز نتوانسته ام به زبان بگویم چقـــدر در زندگی ام ارزش داری...
حــال
که فـرصتی برای ابراز وجود دارم بـگذار بگویم که چقـــدر دلم میخواهد تـــو را در آغـوش بگیرم و بـا تمام وجود گفته های دلم را به تو بگویم...
اما نمی دانم چرا نویسنده ها نمی توانند درست لب به سخن بگشـایند...!البته اگر نام خود را نویسنده بگذارم...!
ایـــــــن قلم بارها برایت نوشته،اما دل مـــن نخواست که نوشته های قـلم را به نمایش تو بگذارد چون تو لایق بهتریــن هایی...
بگذار طفره نروم و حـرف دلــــم را به تو بگویم که:
چقــــدر برایم در زندگی مهم و چقــدر تو را دوست دارم...
ارزش خودت را همیـشه و در هـر شرایطی حفظ کــن و بدان هـر جا که باشی تــحت هـــر شرایـطی قلــــب خواهر کوچکت در تلاطم برای تـــــــوســـت و همیشه برایـــت از خــــدا بهــــترین ها را می خواهـــم چـــــون لایـق بهترین هایی..
# اندک نوشته هایم برای تو
# یهو دلم خواست تصمیمی که چندیــــن ماه است انجام دهم را امشب انجام دهــــــم!
# نمی دونم چرا احساس می کنم کارها خیلی مرا از تو دور کرده!...
این روزهـــــــا کجایی؟!!
کجایی که دگر مرا نمی بینی...؟
پایین تر از پاهایت یا شاید فرسنگ ها پایین تر، منی هم وجود دارد...
خدایا این روزها کجا ایستاده ای...؟
مرا می بینی؟
احتیاج دارم بهت خدایا...
کمکم می کنی؟...مثل همیشه...؟
دستم را میگیری؟
* خدایا کمکم کن بهت احتیاج دارم شدیدا