به اشتباه دلم عطر سیب می خواهد
و چشمان کسی را عجیب می خواهد
تمام من به تمام کسی دچار شده
که لحظه های مرا نا شکیب می خواهد
و روح من که دچار تبی اساطیری است
مرا برای دلش بی رقیب می خواهد
بیا ملاحظه کن آی قادر دنیا
چه دستها که مرا عن قریب می خواهد
به دستهای گناهی نکرده هدیه دهد
مرا پس از تو خدا هم غریب می خواهد
خدا که دلش به حال من و تو هیچ نسوخت
مرا شبیه تو آدم فریب می خواهد
و دستهای من اما به رسم سبز دعا
چه چیز از سر من«امن یجیب» می خواهد؟
هنر تنها پناهگاهی ست که امنیت خاطر می دهد
..............................................
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟
چرا باید دل خدا بگیره؟!!! دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا رو تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی
شوم! آسمان که خاکستری میشد دل منم ابری میشد. حس می کردم که آدما دل
خدارو شکستند ویا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست
ولی حس کودکانه من می گفت:خدا دلش از دست آدما گرفته!!!